
خسته ام ازاین کویراین کویرکور و پیر این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر
آسـمان بی هدف بادهای بی طـرف ابرهای سربه راه بیدهای سربه زیر
ای نظاره ی شگـفت ای نگاه ناگـهان ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان مثـل لحظـه های وحـی اجتـناب ناپذیر
ای مسـافر غریـب در دیـار خویشتـن با تو آشـنا شـدم با تو در همـین مسیـر
از کویر سوت وکورتا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی درآن طرف پشت میله هارها این منم دراین طرف پشت میله ها اسیر
دست خسـته ی مرا مـثل کودکی بگیـر با خودت مرا ببر خسته ام از این کویر
نظرات شما عزیزان:
|